[اسم]

knife

/nɑɪf/
قابل شمارش
[جمع: knives]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 چاقو کارد

معادل ها در دیکشنری فارسی: چاقو کارد
مترادف و متضاد blade carver cutting tool
  • 1.He drew a knife and stabbed her.
    1. چاقویی بیرون کشید و به او چاقو زد.
  • 2.I prefer to use a knife and fork.
    2. ترجیح می‌دهم از چاقو و چنگال استفاده کنم.
a butter knife
چاقوی کره [کره‌مال]
کاربرد واژه knife به معنای چاقو
واژه knife به معنای "چاقو" به تیغه تیزی گفته می‌شود که یک دسته دارد و برای برش چیزها یا به‌عنوان سلاح سرد از آن استفاده می‌شود. مثلاً:
".I prefer to use a knife and fork" (من ترجیح می‌دهم از چاقو و چنگال استفاده کنم.)
".He drew a knife and stabbed her" (او یک چاقو کشید و به او چاقو زد.)
[فعل]

to knife

/nɑɪf/
فعل گذرا
[گذشته: knifed] [گذشته: knifed] [گذشته کامل: knifed]

2 چاقو زدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: چاقو زدن
مترادف و متضاد stab
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان