[اسم]

lasso

/ˈlæsoʊ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 طناب (مخصوص اسب و گاو گرفتن) طناب اسب‌گیری

معادل ها در دیکشنری فارسی: کمند
  • 1.that's my father's lasso.
    1. آن طناب اسب‌گیری پدرم است.
[فعل]

to lasso

/ˈlæsoʊ/
فعل گذرا
[گذشته: lassoed] [گذشته: lassoed] [گذشته کامل: lassoed]

2 با طناب (اسب و ...) گرفتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: کمند انداختن
  • 1.at last his father lassoed the horse.
    1. بالاخره پدرش، آن اسب را با طناب گرفت.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان