[تخصیص گر]

last

/læst/
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 قبل قبلی، گذشته

مترادف و متضاد previous next
last night/Tuesday/month/summer/year
شب/سه‌شنبه/ماه/تابستان/سال قبل [گذشته]
  • 1. I went to Boston last month.
    1. من ماه قبل به بوستون رفتم.
  • 2. My last house was half this size.
    2. (اندازه) خانه قبلی من نصف این اندازه بود.
  • 3. Where were you last Thursday?
    3. پنج‌شنبه قبل کجا بودی؟
کاربرد تخصیص‌گر last به معنای قبل
تخصیص‌گر last به معنای "قبل" به بازه زمانی گذشته و چیزهای اخیر اشاره می‌کند و فقط قبل از اسم می‌آید. مثلا:
".I went to Boston last month" (من ماه قبل به بوستون رفتم.)
".My last house was half this size" (خانه قبلی من نصف این اندازه بود.)

2 آخرین

معادل ها در دیکشنری فارسی: آخر آخرین بازپسین واپسین نهایی
مترادف و متضاد latest nearest the rear rearmost first
the last time/movie/room/bus ...
آخرین بار/فیلم/اتاق/اتوبوس
  • 1. Her last book was awful.
    1. آخرین کتابش افتضاح بود.
  • 2. It's the last room on the left.
    2. (آن) آخرین اتاق از سمت چپ است.
  • 3. The last time I saw him, he was married.
    3. آخرین باری که او را دیدم، او متاهل بود.
  • 4. This is our last bottle of water.
    4. این آخرین بطری آب ماست.
  • 5. We caught the last bus home.
    5. ما سوار آخرین اتوبوس به خانه شدیم.
  • 6. What was the last movie you saw?
    6. آخرین فیلمی که دیدی چه بود؟
کاربرد تخصیص‌گر last به معنای آخرین
تخصیص‌گر last به معنای "آخرین" به اخیرترین چیز یا آخرین چیز باقی‌مانده از چیزی گفته می‌شود. مثلا:
"?What was the last movie you saw" (آخرین فیلمی که دیدی چه بود؟)
".It's the last room on the left" (آن آخرین اتاق از سمت چپ است.)
[فعل]

to last

/læst/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: lasted] [گذشته: lasted] [گذشته کامل: lasted]

3 دوام داشتن دوام آوردن، طول کشیدن، ادامه داشتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: پاییدن دوام داشتن طول کشیدن ماندن
مترادف و متضاد continue endure exist survive end finish stop
  • 1.He is not going to last in this country.
    1. او در این کشور دوام نخواهد آورد.
  • 2.He's making a big effort now, and I hope it lasts.
    2. او الان دارد تلاش زیادی می‌کند و من امیدوارم (این تلاش) ادامه داشته باشد.
  • 3.She won't last long in that job.
    3. او در آن کار دوام نخواهد آورد.
to last for/about (a period of time)
برای/به (مدت زمانی) طول کشیدن
  • 1. Each game lasts about an hour.
    1. هر دست بازی تقریبا یک ساعت طول می‌کشد.
  • 2. The meeting only lasted for a few minutes.
    2. جلسه تنها چند دقیقه طول کشید.
to last somebody
چیزی برای کسی دوام آوردن
  • These shoes should last you till next year.
    این کفش‌ها باید تا سال آینده دوام بیاورند.
کاربرد فعل last به معنای دوام آوردن
فعل last به معنای "دوام آوردن" یعنی ادامه داشتن چیزی تا مدت زمان خاصی. این فعل در این مفهوم حالت استمراری ندارد و به‌صورت ناگذرا می‌آید. مثلا:
".The meeting only lasted (for) a few minutes" (جلسه تنها چند دقیقه طول کشید.)
".Each game lasts about an hour" (هر دست بازی تقریبا یک ساعت طول می‌کشد.)
فعل last همچنین به معنای "دوام داشتن" و "پایا بودن" است که در این حالت هم گذرا و هم ناگذر است. مثلا:
".He's making a big effort now, and I hope it lasts" (او الان دارد تلاش زیادی می‌کند و من امیدوارم (این تلاش) دوام داشته باشد.)
".These shoes should last you till next year" (این کفش‌ها باید تا سال آینده دوام بیاورند.)
فعل last به معنای "دوام آوردن" زمانی به‌کار می‌رود که فردی علیرغم سختی‌ها و مشکلات و موانع بتواند به زندگی، کار و ... خود ادامه دهد. مثلا:
".She won't last long in that job" (او در آن کار خیلی دوام نخواهد آورد.)
".He is not going to last in this country" (او در این کشور دوام نخواهد آورد.)

4 کافی بودن

مترادف و متضاد be adequate be enough suffice
  • 1.We've got enough vegetables to last another week.
    1. ما آن قدر سبزیجات داریم که تا یک هفته دیگر کافی باشد.
  • 2.Will the coffee last out till next week?
    2. آیا قهوه تا هفته آینده کافی است؟
[قید]

last

/læst/
غیرقابل مقایسه

5 (نفر یا چیز) آخر آخرین نفر، آخرین چیز

مترادف و متضاد first
  • 1.We'll do that last.
    1. آن را آخر انجام خواهیم داد.
to come/finish last
نفر آخر شدن
  • 1. He finished last in the race.
    1. او در آن مسابقه، نفر آخر شد.
  • 2. I wasn't expecting to win the race but I didn't think I'd come last!
    2. انتظار نداشتم که در مسابقه پیروز بشم، اما فکر نمی‌کردم نفر آخر شوم!
to come/arrive last
آخر از همه آمدن/رسیدن
  • They arrived last of all.
    آنها آخر از همه رسیدند.
کاربرد قید last به معنای آخر
قید last به معنای "آخر" وقتی به‌کار می‌رود که کسی بعد از چیزی/کسی بیاید یا آخرین فردی باشد که کاری را انجام می‌دهد. مثلا:
".He came last in the race" (او در مسابقه آخر شد.)

6 آخرین بار آخرین دفعه

to see someone last
آخرین بار کسی را دیدن
  • 1. I last saw him in New York two years ago.
    1. او را آخرین بار دو سال پیش در نیویورک دیدم.
  • 2. When did you see him last?
    2. آخرین بار او را کی دیدی؟
[اسم]

the last

/læst/
قابل شمارش
[جمع: last]

7 آخرین نفر آخرین بار، آخرین چیز

معادل ها در دیکشنری فارسی: آخری آخرین نفر خاتم
  • 1.I was the last to arrive at the party.
    1. من آخرین نفری بودم که به مهمانی رسید.
  • 2.That was the last I heard of him.
    2. آن آخرین باری بود که از او خبری شنیدم.
  • 3.These are the last of our apples.
    3. این‌ها آخرین سیب‌های ما هستند.

8 قالب کفاشی قالب کفش (last)

معادل ها در دیکشنری فارسی: قالب کفش
مترادف و متضاد model mold
  • 1.That last was the exact shape of his foot.
    1. آن قالب کفش دقیقا شکل پای او بود.
  • 2.The shoemaker used a last to repair the shoes.
    2. آن کفاش از یک قالب کفاشی استفاده کرد تا کفش‌ها را تعمیر کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان