[اسم]

machine

/məˈʃiːn/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 ماشین دستگاه

معادل ها در دیکشنری فارسی: دستگاه ماشینی ماشین آپارات
مترادف و متضاد apparatus appliance
  • 1.a coffee machine
    1. ماشین قهوه ساز
  • 2.a washing machine
    2. یک ماشین لباسشویی
  • 3.Eggs are sorted into different sizes by machine.
    3. تخم مرغ‌ها توسط دستگاه در اندازه‌های مختلف دسته‌بندی می‌شوند.
[فعل]

to machine

/məˈʃiːn/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: machined] [گذشته: machined] [گذشته کامل: machined]

2 با دستگاه تراشکاری کردن با دستگاه تراشیدن

specialized
  • 1.This material can be cut and machined easily.
    1. این ماده می‌تواند به راحتی برش داده شده و تراشیده شود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان