[صفت]

obvious

/ˈɑbviəs/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more obvious] [حالت عالی: most obvious]

1 واضح آشکار

مترادف و متضاد apparent clear plain imperceptible inconspicuous obscure
  • 1.The detective missed the clue because it was too obvious.
    1. کارآگاه سرنخ را ندید چون بیش از حد واضح بود.
obvious to somebody
برای همه واضح بودن
  • The fact that Darcy was a popular boy was obvious to all.
    این حقیقت که "دارسی" پسر محبوبی بود برای همه ما واضح بود.
obvious that…
واضح بودن که ...
  • It was obvious that the lumberjack was tired after his day's work.
    واضح بود که چوب بُر بعد از کار امروزش خسته شده بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان