[قید]

oftentimes

/ˈɔːfntaɪmz/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 اغلب بیشتر وقت‌ها

معادل ها در دیکشنری فارسی: هر از گاهی هر از چندی
informal old use
مترادف و متضاد often
  • 1.Oftentimes I have to wait more than 20 minutes for a bus.
    1. اغلب مجبور می‌شوم بیشتر از 20 دقیقه برای اتوبوس صبر کنم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان