Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . اغلب
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[قید]
oftentimes
/ˈɔːfntaɪmz/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
اغلب
بیشتر وقتها
معادل ها در دیکشنری فارسی:
هر از گاهی
هر از چندی
informal
old use
مترادف و متضاد
often
1.Oftentimes I have to wait more than 20 minutes for a bus.
1. اغلب مجبور میشوم بیشتر از 20 دقیقه برای اتوبوس صبر کنم.
تصاویر
کلمات نزدیک
often-downloaded
often
offstage
offspring
offside
ogle
ogling
ogre
oh
oh dear
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان