[فعل]

to oversee

/ˌoʊvərˈsiː/
فعل گذرا
[گذشته: oversaw] [گذشته: oversaw] [گذشته کامل: overseen]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 نظارت کردن سرپرستی کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: نظارت کردن
مترادف و متضاد supervise
  • 1.United Nations observers oversaw the elections.
    1. ناظرین سازمان ملل بر انتخابات نظارت کردند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان