Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . نظارت کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to oversee
/ˌoʊvərˈsiː/
فعل گذرا
[گذشته: oversaw]
[گذشته: oversaw]
[گذشته کامل: overseen]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
نظارت کردن
سرپرستی کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
نظارت کردن
مترادف و متضاد
supervise
1.United Nations observers oversaw the elections.
1. ناظرین سازمان ملل بر انتخابات نظارت کردند.
تصاویر
کلمات نزدیک
overseas
overrun
overrule
overriding
override
overshadow
overshoot
oversight
oversimplification
oversized
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان