Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . چهارچوب
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
parameter
/pəˈræmɪtər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
چهارچوب
پارامتر، حدود، شاخص، متغیر
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پارامتر
1.We had to work within the parameters that had already been set.
1. ما مجبور بودیم در چهارچوبی کار کنیم که قبلا مشخص شده بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
paramedicine
paramedic
paralyzed
paralyze
paralytic
paramilitary
paramor
paramount
paranoia
paranoid
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان