Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . (آگهی و...) نصب کردن
2 . پست کردن
3 . پست گذاشتن (در اینترنت)
4 . دیرک
5 . منصب
6 . خط پایان (به ویژه اسبدوانی)
7 . پاسگاه
8 . پست
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to post
/poʊst/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: posted]
[گذشته: posted]
[گذشته کامل: posted]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
(آگهی و...) نصب کردن
اطلاعیه زدن
to post something on something
چیزی را روی چیزی نصب کردن، آگهی کردن روی چیزی
1. Company announcements are usually posted on the noticeboard.
1. اطلاعیههای شرکت معمولا روی تابلو اعلانات نصب میشوند.
2. More details will be posted on the website tomorrow.
2. جزییات بیشتری فردا بر روی وبسایت آگهی خواهد شد.
2
پست کردن
ارسال کردن، فرستادن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پست کردن
مترادف و متضاد
mail
to post something
چیزی را پست کردن [ارسال کردن]
1. Could you post this letter for me?
1. میشود این نامه را برای من ارسال کنی؟
2. I posted my photo on Instagram.
2. عکسم را در اینستاگرام پست کردم.
to post something (off) to somebody
چیزی را برای کسی ارسال کردن
Did you remember to post the card to my parents?
یادت بود که کارت را برای پدر و مادرم ارسال کنی؟ [بفرستی]
to post somebody something
چیزی برای کسی ارسال کردن
I posted Barry the cheque last Friday.
من جمعه گذشته چک را برای "بری" ارسال کردم.
3
پست گذاشتن (در اینترنت)
منتشر کردن (در وبسایت)
to post something on something
چیزی را در جایی منتشر کردن
More details will be posted on the website tomorrow.
جزئیات بیشتر فردا در وبسایت منتشر خواهد شد.
to post something
چیزی را منتشر کردن/پست گذاشتن
1. I'll post some pictures when I get back.
1. وقتی برگردم، چند عکس پست میگذارم.
2. Many thanks to all who have posted comments.
2. تشکر بسیار به تمام کسانی که نظراتشان را پست گذاشتند.
[اسم]
post
/poʊst/
قابل شمارش
4
دیرک
تیر
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تیر
چوبه
دیرک
1.She tied the dog to a post.
1. او سگ را به یک دیرک بست.
2.When I kicked the ball against the post, it bounced back.
2. وقتی که توپ را به دیرک زدم، کمانه کرد.
5
منصب
سمت (شغلی)، مقام
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پست
منصب
to apply for the post
برای منصب شغلی تقاضا دادن
I applied for the post and was asked to attend an interview.
من برای آن منصب شغلی تقاضا دادم و از من خواسته شد در مصاحبه شرکت کنم.
to offer a post
سمت شغلی پیشنهاد دادن
She was offered the post of ambassador to India.
به او سمت شغلی سفیر هندوستان پیشنهاد شد.
to take up a post
سمت شغلی قبول کردن
He will take up his post as Head of Modern Languages in September.
او سمت رییس بخش زبانهای مدرن را در ماه سپتامبر قبول خواهد کرد.
to hold the post
صاحب منصب شغلی بودن
Goddard has held the post since 1998.
"گودارد" از سال 1998 صاحب آن منصب شغلی بوده است.
to resign one's post
استعفا دادن از منصب شغلی
Mr Thomson resigned his £50,000 a year post in April.
آقای تامسون از منصب شغلی سالی 50،000 پوند درآمد خود استعفا داد.
a government post
یک سمت [پُست] دولتی
Three company directors have resigned (from) their government posts.
سه تا از رییسان از پستهای دولتی خود استعفا دادند.
6
خط پایان (به ویژه اسبدوانی)
1.The first horse past the post wins the race.
1. اولین اسبی که از خطر پایان بگذرد، مسابقه را میبرد.
2.which horse passed the post?
2. کدام اسب از خط پایان گذشت؟
7
پاسگاه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پاسگاه
1.There were sacrifices in our military post.
1. در پاسگاه نظامی ما شهادتهایی صورت گرفت.
2.This military post provides an important source of income for the town nearby
2. این پاسگاه نظامی منبع مهمی از درآمد را برای شهر نزدیکش فراهم میکند.
8
پست
صندوق پست، اداره پست
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پست
مقام
to send something by post
چیزی را با پست ارسال کردن
They sent me the contract by post.
آنها قرارداد را با پست برای من ارسال کردند.
to put something in the post
چیزی را در صندوق پست انداختن
I put it in the post on Friday, so it should have arrived today.
من آن را جمعه در صندوق پست انداختم، پس باید امروز میرسید.
to get something in the post
چیزی را از اداره پست دریافت کردن
Did you get anything in the post today?
امروز چیزی از اداره پست دریافت کردی؟
something gets lost in the post
چیزی در اداره پست گم شدن
I'm afraid the cheque must have got lost in the post.
متاسفانه چک احتمالا در اداره پست گم شده است.
تصاویر
کلمات نزدیک
possibly
possible
possibility
possessory
possessive pronoun
post comments
post office
post-dated cheque
post-it
post-mortem
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان