[اسم]

qualm

/kwɑːm/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 عذاب وجدان شک و تردید

مترادف و متضاد misgiving
  • 1.He had been working very hard so he had no qualms about taking a few days off.
    1. او خیلی سخت کار کرده بود، بنابراین هیچ عذاب وجدانی به خاطر چند روز مرخصی گرفتن نداشت.
  • 2.She left her husband and children without a qualm.
    2. او شوهر و بچه‌هایش را بدون عذاب وجدان ترک کرد.

2 حالت تهوع

مترادف و متضاد nausea
A wave of qualm engulfed him.
موجی از حالت تهوع او را فراگرفت.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان