Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . کشمش
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
raisin
/ˈreɪ.zən/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
کشمش
معادل ها در دیکشنری فارسی:
کشمش
1.Raisins are one of my favorite snacks.
1. کشمش یکی از خوراکیهای مورد علاقه من است.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
raise
a rainy day
rainy
rainwater
rainstorm
raisin bread
rajah
rake
rake in
rally
کلمات نزدیک
raised floor
raise money
raise eyebrows
raise a question
raise a hand
raison d'être
rake
rake in
rake in the money
rake up
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان