[فعل]

to repay

/rɪˈpeɪ/
فعل گذرا
[گذشته: repaid] [گذشته: repaid] [گذشته کامل: repaid]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بازپرداخت کردن پس دادن (پول)

معادل ها در دیکشنری فارسی: اَدا کردن
  • 1.He had to sell his car to repay the loan.
    1. او مجبور شد برای بازپرداخت وام ماشینش را بفروشد.

2 جبران کردن

  • 1.What can I do to repay you for your kindness?
    1. چه کاری از دستم برمی آید تا محبت شما را جبران کنم؟
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان