Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . بازپرداخت کردن
2 . جبران کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to repay
/rɪˈpeɪ/
فعل گذرا
[گذشته: repaid]
[گذشته: repaid]
[گذشته کامل: repaid]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
بازپرداخت کردن
پس دادن (پول)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اَدا کردن
1.He had to sell his car to repay the loan.
1. او مجبور شد برای بازپرداخت وام ماشینش را بفروشد.
2
جبران کردن
1.What can I do to repay you for your kindness?
1. چه کاری از دستم برمی آید تا محبت شما را جبران کنم؟
تصاویر
کلمات نزدیک
repatriation
repatriate
repast
repartee
reparations
repayable
repayment
repeal
repeat
repeatable
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان