Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . دفع کردن
2 . منزجر کردن
3 . رد کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to repel
/rɪˈpel/
فعل گذرا
[گذشته: repelled]
[گذشته: repelled]
[گذشته کامل: repelled]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
دفع کردن
به عقب راندن، دور کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
دفع کردن
1.Like poles repel each other.
1. قطبهای مشابه (آهنربا) یکدیگر را دفع میکنند.
to repel an attack
حملهای را دفع کردن
a cream that repels insects
کرمی که حشرات را دور میکند
2
منزجر کردن
مشمئز کردن
مترادف و متضاد
disgust
repulse
1.The smell repelled him.
1. (آن) بو او را مشمئز کرد.
3
رد کردن
نپذیرفتن
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
repeatedly
repeat
repast
repairman
repair shop
repellent
repelling
repetitive
repetitively
rephrase
کلمات نزدیک
repeatedly
repeated
repeatable
repeat
repeal
repellent
repent
repentance
repentant
repercussion
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان