[قید]

repeatedly

/rɪˈpiːtɪdli/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بارها مکرر

  • 1.He phoned the office repeatedly, hoping his package had been found.
    1. او بارها به شرکت تلفن کرد، به امید اینکه بسته‌اش پیدا شده باشد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان