Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . ساده کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to simplify
/ˈsɪmplɪfaɪ/
فعل گذرا
[گذشته: simplified]
[گذشته: simplified]
[گذشته کامل: simplified]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
ساده کردن
آسان کردن
1.He tried to simplify the story for the younger audience.
1. او سعی کرد داستان را برای مخاطب کمسن ساده کند.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
simple microscope
simple-minded
simple
simoleons
simmer
simplistic
simply
simulated
simultaneous
simultaneously
کلمات نزدیک
simplification
simplicity
simpleton
simplemindedness
simple-minded
simplistic
simply
simpson
sims
simulate
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان