Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . پخش کردن
2 . لکه
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to smudge
/smʌdʒ/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: smudged]
[گذشته: smudged]
[گذشته کامل: smudged]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
پخش کردن
پخش شدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آغشتن
مترادف و متضاد
smear
1.Her lipstick had smudged.
1. رژلب او پخش شده بود.
2.Tears had smudged her mascara.
2. اشک ریمل او را پخش کرده بود.
[اسم]
smudge
/smʌdʒ/
قابل شمارش
2
لکه
1.Her hands were covered in dust and she had a black smudge on her nose.
1. دستهای او خاکی بودند و یک لکه سیاه روی دماغش بود.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
smoothly
smoothing plane
smoothing iron
smoothie
smooth over
smug
smuggle
smugly
smyrnium olusatrum
snack
کلمات نزدیک
sms
smother
smoothness
smoothly
smoothie
smug
smuggle
smuggler
smuggling
smugly
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان