Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . تف کردن
2 . نمنم باران باریدن
3 . تف
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to spit
/spɪt/
فعل گذرا
[گذشته: spat]
[گذشته: spat]
[گذشته کامل: spat]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
تف کردن
آب دهان انداختن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تف کردن
تف انداختن
1.He spat on the ground.
1. او روی زمین تف کرد.
2.She spat in his face and went out.
2. او به صورتش آب دهان انداخت و رفت.
2
نمنم باران باریدن
informal
1.It will stop in a minute–it's only spitting.
1. یک دقیقه دیگر بند خواهد آمد؛ فقط دارد نمنم (باران) میبارد.
[اسم]
spit
/spɪt/
غیرقابل شمارش
3
تف
آب دهان
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آب دهان
تف
تصاویر
کلمات نزدیک
spiritually
spirituality
spiritualism
spiritual
spirits
spit-roast
spite
spiteful
spitefully
spitting image
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان