[فعل]

to spit

/spɪt/
فعل گذرا
[گذشته: spat] [گذشته: spat] [گذشته کامل: spat]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تف کردن آب دهان انداختن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تف کردن تف انداختن
  • 1.He spat on the ground.
    1. او روی زمین تف کرد.
  • 2.She spat in his face and went out.
    2. او به صورتش آب دهان انداخت و رفت.

2 نم‌نم باران باریدن

informal
  • 1.It will stop in a minute–it's only spitting.
    1. یک دقیقه دیگر بند خواهد آمد؛ فقط دارد نم‌نم (باران) می‌بارد.
[اسم]

spit

/spɪt/
غیرقابل شمارش

3 تف آب دهان

معادل ها در دیکشنری فارسی: آب دهان تف
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان