[اسم]

toe

/toʊ/
قابل شمارش
[جمع: toes]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 انگشت پا

معادل ها در دیکشنری فارسی: انگشت انگشت پا
  • 1.I have to go to the doctor because I've broken my toe.
    1. باید به دکتر مراجعه کنم، چون انگشت پایم شکسته‌است.

2 پنجه (کفش، جوراب و ...)

معادل ها در دیکشنری فارسی: پنجه
the toe of the boot
پنجه چکمه
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان