Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . گردشگر
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
tourist
/ˈtʊr.ɪst/
قابل شمارش
[جمع: tourists]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
گردشگر
توریست، جهانگرد
معادل ها در دیکشنری فارسی:
توریست
توریستی
جهانگرد
سیاح
گردشگر
مترادف و متضاد
explorer
holidaymaker
traveller
visitor
local
1.Disneyworld is one of Florida's major tourist attractions.
1. "دنیای دیزنی" یکی از بزرگترین جاذبه های جهانگردی "ایالت فلوریدا" است.
2.Millions of tourists visit Rome every year.
2. میلیون ها گردشگر هر ساله از "رم" دیدن می کنند.
تصاویر
کلمات نزدیک
tourism campaign
tourism
tour operator
tour guide
tour de force
tourist attraction
tourist class
tourist information center
tourist information office
tourist trap
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان