[صفت]

usual

/ˈjuː.ʒu.əl/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more usual] [حالت عالی: most usual]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 همیشگی معمول

معادل ها در دیکشنری فارسی: استاندارد معمول عادی مالوف
مترادف و متضاد customary habitual normal strange unusual
  • 1.I went to bed at my usual time.
    1. در زمان همیشگی‌ام به تخت رفتم.
  • 2.There was more rain than usual this summer in the mountain areas.
    2. این تابستان در مناطق کوهستانی بیش از [حد] معمول باران بارید.
  • 3.You'll find the box in its usual place.
    3. جعبه را در جای معمولش پیدا خواهی کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان