[اسم]

vicinity

/vəˈsɪnəti/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 حوالی همسایگی

مترادف و متضاد area neighbourhood surrounding district
  • 1.Living in the vicinity of New York, Jeremy was near many museums.
    1. "جرمی" که در حوالی نیویورک زندگی می‌کند به موزه‌های بسیاری نزدیک است.
  • 2.The torrent of rain fell only in our vicinity.
    2. سیل باران تنها در حوالی ما می‌بارد.
  • 3.We approached the Baltimore vicinity by car.
    3. ما با ماشین به حوالی "بالتیمور" نزدیک شدیم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان