Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . حوالی
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
vicinity
/vəˈsɪnəti/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
حوالی
همسایگی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
جوار
حوالی
حول
دور و بر
همسایگی
مجاورت
مترادف و متضاد
area
neighbourhood
surrounding district
1.Living in the vicinity of New York, Jeremy was near many museums.
1. "جرمی" که در حوالی نیویورک زندگی میکند به موزههای بسیاری نزدیک است.
2.The torrent of rain fell only in our vicinity.
2. سیل باران تنها در حوالی ما میبارد.
3.We approached the Baltimore vicinity by car.
3. ما با ماشین به حوالی "بالتیمور" نزدیک شدیم.
تصاویر
کلمات نزدیک
viceroy
vice-principal
vice versa
vice squad
vice president
vicious
vicious circle
vicious crime
viciousness
vicissitude
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان