خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . اعتراف کردن
2 . اجازه ورود دادن
3 . بستری کردن
[فعل]
to admit
/ədˈmɪt/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: admitted]
[گذشته: admitted]
[گذشته کامل: admitted]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
اعتراف کردن
اقرار کردن، قبول کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اذعان کردن
اعتراف کردن
اقرار کردن
مترادف و متضاد
acknowledge
confess
disclose
reveal
conceal
deny
to admit something
به چیزی اعتراف کردن/چیزی را قبول کردن
1. He admitted all his mistakes.
1. او به تمام اشتباهش اعتراف کرد [او تمام اشتباهش را قبول کرد].
2. She admitted theft.
2. او به سرقت اعتراف کرد.
to admit to something
به چیزی اعتراف کردن [چیزی را قبول کردن]
1. Don't be afraid to admit to your mistakes.
1. از اعتراف کردن [قبول کردن] به اشتباهاتت نترس.
2. He refused to admit to the other charges.
2. او نپذیرفت که به دیگر اتهامات اعتراف کند.
to admit to somebody (that…)
پیش کسی اعتراف کردن (که) ...
I couldn't admit to my parents that I was finding the course difficult.
من نمیتوانستم پیش پدر و مادرم اعتراف کنم که کلاس برایم دشوار بود.
to admit + speech
اعتراف کردن + نقل قول
‘I'm very nervous,’ she admitted reluctantly.
او با کراهت اعتراف کرد: «من خیلی عصبی هستم.»
to admit to doing something
به انجام کاری اقرار/اعتراف کردن
1. She admits to being strict with her children.
1. او به سختگیر بودن با بچههایش اقرار میکند.
2. She admitted to having stolen the car.
2. او به دزدیدن آن اتومبیل اعتراف کرد.
to admit that ...
اقرار کردن که ...
They freely admit (that) they still have a lot to learn.
آنها آزادانه اقرار کردند (که) آنها هنوز چیزهای زیادی برای یادگرفتن دارند.
to admit doing something
به انجام کاری اعتراف کردن
She admitted having driven the car without insurance.
او به راندن اتومبیل بدون بیمه اعتراف کرد.
2
اجازه ورود دادن
راه دادن، پذیرفتن، اجازه عضویت دادن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پذیرفتن
راه دادن
قبول کردن
مترادف و متضاد
allow to enter
let in
to admit somebody/something
به کسی/چیزی اجازه ورود دادن/به کسی اجازه عضویت دادن/کسی را پذیرفتن
1. Each ticket admits one adult.
1. هر بلیت به یک بزرگسال اجازه ورود میدهد.
2. The society admits all US citizens over 21.
2. این انجمن به تمام شهروندان آمریکایی بالای 21 سال اجازه عضویت میدهد.
to admit somebody/something to/into something
کسی/چیزی را به جایی راه دادن/به کسی/چیزی اجازه عضویت در جایی را دادن
1. The narrow windows admit little light into the room.
1. پنجرههای باریک، اجازه ورود نور کمی را به اتاق میدهند.
2. Women were only admitted into the club last year.
2. زنان تنها پارسال به باشگاه راه داده شدند [به زنان سال گذشته اجازه عضویت در باشگاه داده شد].
3. You will not be admitted to the theater after the performance has started.
3. پس از شروع اجرا، اجازه ورود به تئاتر به شما داده نمیشود.
3
بستری کردن
پذیرش کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بستری کردن
مترادف و متضاد
hospitalize
to admit somebody to/into a hospital/an institution...
کسی را در بیمارستان/موسسه و... بستری کردن
1. She was admitted to hospital yesterday.
1. او دیروز در بیمارستان بستری شد.
2. Two crash victims were admitted to the local hospital.
2. دو قربانی تصادف در بیمارستان محلی بستری شدند.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
admission
admirer
admired
admire
admiration
admit of
admonish
adolescence
adolescent
adonis
کلمات نزدیک
admission fee
admission
admissible
admiringly
admiring
admittance
admittedly
admixture
admonish
admonishment
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان