خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . خسته کردن
2 . سوراخ کردن
3 . آدم خستهکننده
4 . آبخیر
[فعل]
to bore
/bɔr/
فعل گذرا
[گذشته: bored]
[گذشته: bored]
[گذشته کامل: bored]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
خسته کردن
حوصله (کسی را) سر بردن
مترادف و متضاد
tire
1.He bores everyone with his long stories.
1. او با داستانهای طولانیاش، حوصله همه را سر میبرد.
2.The news bored Philip so he didn't watch it.
2. اخبار "فیلیپ" را خسته کرد، به همین دلیل او دیگر آن را تماشا نکرد.
2
سوراخ کردن
سوراخ ایجاد کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
سوراخ کردن
1.These insects bore holes in wood.
1. این حشرات در چوب سوراخهایی ایجاد میکنند [این حشرات چوب را سوراخ میکنند].
[اسم]
bore
/bɔr/
قابل شمارش
3
آدم خستهکننده
1.He is such a bore.
1. او آدمی بسیار خستهکننده است.
4
آبخیر
تصاویر
کلمات نزدیک
borderline case
borderline candidate
borderline
border on
border collie
boreal
bored
bored out of your mind
bored stiff
bored to death
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان