مترادف و متضاد
disinterested
tired
energized
refreshed
1.It was a cold, wet day and the children were bored.
1.
روز سرد و مرطوبی بود و بچه ها کسل بودند.
2.We were bored stiff in those lessons.
2.
ما از درس ها سخت خسته شده بودیم.
bored with/of somebody/something
خسته شدن از کسی/چیزی
He was getting bored with doing the same thing every day.
او داشت از انجام دادن یک کار یکسان در هر روز خسته میشد.
bored with/of doing something
از انجام کاری خسته شدن
The children quickly got bored with staying indoors.
بچهها سریع از در خانه ماندن خسته شدند.
کاربرد صفت bored به معنای کسل
صفت bored به معنای کسل، به افرادی اطلاق میشود که خسته و کسل هستند چون علاقه خود را به چیزی از دست دادهاند یا اینکه به افرادی گفته میشود که حوصلهشان سر رفته است. مثلا:
"bored with staying indoors" (کسل به خاطر در خانه ماندن)
وقتی در انگلیسی میخواهند شدت کسل بودن یا حوصله سررفتنی را نشان دهند از این اصطلاحات استفاده میکنند:
"to be bored to death"
"to be bored out of ones mind"