خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . (ناگهان) وارد شدن
2 . ناگهان زیر (گریه یا خنده و...) زدن
[فعل]
to burst into
/bɜrst ˈɪntu/
فعل گذرا
[گذشته: burst into]
[گذشته: burst into]
[گذشته کامل: burst into]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
(ناگهان) وارد شدن
مترادف و متضاد
enter suddenly
1.He suddenly burst into the room.
1. او ناگهان وارد اتاق شد.
2
ناگهان زیر (گریه یا خنده و...) زدن
1.She put the phone down and burst into tears.
1. او تلفن را قطع کرد و (ناگهان) زیر گریه زد.
تصاویر
کلمات نزدیک
burst
bursary
bursar
burrow
burrito
burst into flames
burst into tears
burst its banks
burst out
bursting
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان