خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . شرکت
2 . نگرانی
3 . ربط
4 . مربوط بودن
5 . نگران کردن
6 . درگیر کردن
[اسم]
concern
/kənˈsɜːrn/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
شرکت
موسسه
مترادف و متضاد
business
company
firm
a major publishing concern
یک شرکت بزرگ انتشاراتی
He runs a major publishing concern.
او یک شرکت بزرگ انتشاراتی را مدیریت میکند.
2
نگرانی
دلواپسی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
دغدغه
دلمشغولی
نگرانی
محابا
مترادف و متضاد
anxiety
worry
1.Our primary concern is safety.
1. نگرانی اصلی ما ایمنی است.
concern about something/somebody
نگرانی درباره چیزی/کسی
There is growing concern about violence on television.
درباره خشونت در تلویزیون نگرانی رو به افزایشی وجود دارد.
concern for something/somebody
نگرانی برای چیزی/کسی
1. His concern for others is praiseworthy.
1. نگرانی او برای دیگران قابل ستایش است.
2. She hasn't been seen for four days and there is concern for her safety.
2. او چهار روز است که دیده نشده است و نگران سلامتیاش هستند.
concern over something/somebody
نگرانی بر سر/درباره چیزی/کسی
1. Public concern over dangerous toxins
1. نگرانی عمومی درباب سموم خطرناک
2. The report expressed concern over continuing high unemployment.
2. آن گزارش، نگرانی بر سر (نرخ) بالا و متداوم بیکاری را مطرح کرد.
to have a concern that…
نگرانی داشتن که.../نگران چیزی بودن
I have a concern that people may think they are paying more for the condo.
من یک نگرانی دارم که [من نگران این هستم که] مردم ممکن است فکر کنند دارند پول بیشتری برای واحد آپارتمانی میدهند.
to cause concern
موجب نگرانی شدن
The situation has been causing concern for some time now.
مدتی میشود که این وضعیت موجب نگرانی شده است.
cause for concern
دلیلی برای نگرانی
The President's health was a serious cause for concern.
سلامت رئیسجمهور، دلیلی جدی برای نگرانی بود.
to raise concerns about something
مطرح/ابراز کردن نگرانی درباره چیزی
In the meeting, voters raised concerns about health care.
در آن جلسه، رایدهندگان نگرانیهایی را درباره مراقبتهای درمانی ابراز کردند.
3
ربط
مترادف و متضاد
business
to be one's concern
به کسی ربط داشتن
1. Her problems are not my concern.
1. مشکلات او به من ربطی ندارد.
2. This matter is their concern.
2. این مسئله به آنها ربط دارد.
to be none of one's concern
به کسی ربط نداشتن
How much money I make is none of your concern.
درآمد من به تو ربط ندارد.
[فعل]
to concern
/kənˈsɜːrn/
فعل گذرا
[گذشته: concerned]
[گذشته: concerned]
[گذشته کامل: concerned]
صرف فعل
4
مربوط بودن
ربط داشتن، دخل داشتن، درباره (چیزی) بودن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ربط داشتن
به کسی مربوط بودن
مترادف و متضاد
affect
be about
involve
relate
to concern somebody/something
به کسی/چیزی مربوط بودن [ربط داشتن]
1. Don't interfere in what doesn't concern you.
1. در چیزی [کاری] که به تو ربط ندارد، دخالت نکن.
2. Matters of pollution and the environment concern us all.
2. مسائل آلودگی و محیط زیست به همه ما ربط دارد.
3. The story concerns a young boy and his parents.
3. این داستان درباره یک پسر جوان و والدینش است.
4. There are one or two other matters that don't concern you.
4. یکی دو مسئله دیگر وجود دارد که به شما مربوط نمیشود.
to be concerned with something
درباره چیزی بودن
1. The book is primarily concerned with Soviet-American relations during the Cold War.
1. این کتاب اساساً درباره روابط شوروی و آمریکا طی جنگ سرد است.
2. This chapter concerns itself with the historical background.
2. این فصل درباره پسزمینه [پیشینه] تاریخی است.
5
نگران کردن
دلواپس کردن
مترادف و متضاد
disturb
trouble
worry
to concern somebody
کسی را نگران کردن
What concerns me is our lack of preparation for the change.
چیزی که من را نگران میکند نداشتن آمادگیمان برای تغییر است.
to concern somebody that…
کسی را نگران کردن که ...
1. It concerns me that she is always late.
1. این مرا نگران میکند که او همیشه دیر میکند [او همیشه دیر میکند و این مرا نگران میکند].
2. It concerns me that you no longer seem to care.
2. این من را نگران میکند که تو ظاهراً دیگر اهمیتی نمیدهی.
6
درگیر کردن
مشغول کردن
مترادف و متضاد
involve
to concern oneself with/about something
خود را درگیر/مشغول چیزی کردن
1. He didn't concern himself with the details.
1. او خود را درگیر جزئیات نمیکرد.
2. It is not necessary for us to concern ourselves with this point.
2. برای ما ضروری نیست که خودمان را درگیر این نکته کنیم.
be concerned to do something
درگیر انجام کاری بودن [انجام کاری برای کسی مهم بودن]
I was mainly concerned with making something that children could enjoy.
من عمدتاً درگیر درست کردن چیزی بودم که کودکان بتوانند از آن لذت ببرند.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
conceptus
conceptualism
conceptual art
concept artist
concentricity
concerned
concert
concert hall
concertina
conch
کلمات نزدیک
conceptualization
conceptual
conception
concept album
concept
concerned
concerning
concert
concert hall
concerted
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان