Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . به وصال رساندن
2 . به پایان رساندن
3 . عالی
[فعل]
to consummate
/ˈkɑːnsəmət/
فعل گذرا
[گذشته: consummated]
[گذشته: consummated]
[گذشته کامل: consummated]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
به وصال رساندن
قانونی کردن
1.The marriage lasted only a week and was never consummated.
1. ازدواج تنها یک هفته دوام آورد و هرگز به وصال نرسید.
2
به پایان رساندن
انجام دادن
1.The property sale was consummated.
1. فروش ملک انجام شد.
[صفت]
consummate
/ˈkɑːnsəmət/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more consummate]
[حالت عالی: most consummate]
3
عالی
ماهر، قهار
مترادف و متضاد
complete
1.She was a consummate performer.
1. او بازیگر ماهری بود.
a consummate liar
یک دروغگوی قهار
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
consuming
consumerism
consumer research
consumer report
consumer price index
consummated
consummately
consummation
consumption
consumption weed
کلمات نزدیک
consuming
consumerism
consumer goods
consumer durables
consumer
consummation
consumption
consumptive
contact
contact lens
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان