Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . (به دور هم) جمع کردن
[فعل]
to convene
/kənˈvin/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: convened]
[گذشته: convened]
[گذشته کامل: convened]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
(به دور هم) جمع کردن
گردآوردن، فراخواندن، تشکیل دادن (جلسه)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اجلاس داشتن
مترادف و متضاد
assemble
gather
summon
1.Jason convened his entire family for a discussion.
1. "جیسون" تمام (اعضای) خانواده اش را برای بحثی (به دور هم) جمع کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
convector
convection oven
convection
convect
convallaria
convener
convenience
convenience food
convenience store
conveniences
کلمات نزدیک
convection
convalescent
convalescence
convalesce
conurbation
convenience
convenience food
convenience shop
convenience store
convenient
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان