خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . کشتن
2 . نابود کردن
[فعل]
to decimate
/ˈdesɪmeɪt/
فعل گذرا
[گذشته: decimated]
[گذشته: decimated]
[گذشته کامل: decimated]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
کشتن
تلفات سنگین وارد کردن، قتلعام کردن
1.The population has been decimated by disease.
1. به جمعیت بهخاطر بیماری تلفات سنگینی وارد شدهاست.
2
نابود کردن
تخریب کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تار و مار کردن
1.Cheap imports decimated the British cycle industry.
1. اجناس وارداتی ارزان، صنعت دوچرخهسازی بریتانیا را نابود کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
decimal point
decimal number
decimal fraction
decimal
deciduous
decimation
decimeter
decipher
decision
decision-making
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان