خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . معاون
[اسم]
deputy
/ˈdepjuti/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
معاون
ناظم، معاون کلانتر
معادل ها در دیکشنری فارسی:
جانشین
نایب
معاون
قائممقام
1.I'm acting as deputy till the manager returns.
1. من تا وقتی مدیر برگردد به عنوان معاون خواهم بود.
2.the deputy head of a school
2. ناظم مدرسه
تصاویر
کلمات نزدیک
deputize
depute
deputation
depth
dept.
deputyship
deracinate
derail
derailleur
derailment
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان