خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . پیاده کردن (ماشین آلات)
[فعل]
to dismantle
/dɪsˈmæntl/
فعل گذرا
[گذشته: dismantled]
[گذشته: dismantled]
[گذشته کامل: dismantled]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
پیاده کردن (ماشین آلات)
از هم باز کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پیاده کردن
از هم گسیختن
مترادف و متضاد
take apart
1.I had to dismantle the engine in order to repair it.
1. من مجبور شدم برای تعمیر کردنش (اجزای) موتور را از هم باز کنم.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
dismal
disliked
dislike
diskette
disk jockey
dismay
dismiss
disorganized
disorient
disorientation
کلمات نزدیک
dismally
dismal
disloyalty
disloyal
dislodge
dismast
dismay
dismayed
dismember
dismiss
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان