1 . پایین 2 . به‌صورت ثبت‌شده 3 . کم 4 . جنوب 5 . انتها 6 . پایین 7 . موی لخت 8 . پر صاف و نرم (پرندگان) 9 . (یکی از چهار) فرصت جلو بردن توپ (به فاصله 10 یارد) 10 . غمگین 11 . از کار افتاده (رایانه و اینترنت) 12 . کاهش یافته 13 . سریع نوشیدن
[قید]

down

/dɑʊn/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پایین به پایین

معادل ها در دیکشنری فارسی: پایین
مترادف و متضاد downwards towards a lower position up
to jump down
پایین پریدن
  • She jumped down off the chair.
    او از صندلی پایین پرید.
to look down
به پایین نگاه کردن
  • Don't look down! You'll get dizzy.
    به پایین نگاه نکن! سرت گیج خواهد رفت.
to bend down
خم شدن
  • I bent down to look under the bed.
    به پایین خم شدم تا زیر تخت را نگاه کنم.
to go down
پایین رفتن
  • Is this elevator going down?
    آیا این آسانسور پایین می‌رود؟
to sit down
نشستن
  • Please sit down.
    لطفا بنشینید.
to lie down
دراز کشیدن
  • He had to go and lie down for a while.
    او مجبور شد برود و مدتی دراز بکشد.

2 به‌صورت ثبت‌شده

مترادف و متضاد written
to get/have/write something down
چیزی را روی کاغذ ثبت کردن [نوشتن]
  • Do you have it down on paper, or was it just a verbal agreement?
    آیا آن را به‌صورت ثبت‌شده روی کاغذ دارید یا فقط یک قرارداد کلامی بود؟
to get somebody down
اسم کسی را نوشتن
  • Have you got me down for the trip?
    آیا اسم من را برای سفر نوشته‌اید؟

3 کم پایین

to go down
کم شدن/کاهش یافتن
  • Prices have gone down recently.
    قیمت‌ها اخیرا کاهش یافته است.
goal down
گل کم داشتن
  • We're already two goals down.
    ما همین الانش هم دو گل کم داریم [دو گل عقب هستیم].
to turn something down
چیزی را کم کردن
  • Turn the music down!
    لطفا (صدای) موسیقی را کم کنید!
to be something down
چیزی کم داشتن
  • At the end of the day we were £20 down.
    در نهایت ما 20 پوند کم داشتیم.

4 جنوب به جنوب

to fly down
به جنوب (با هواپیما) رفتن
  • They flew down to Texas.
    آنها با هواپیما به تگزاس رفتند.
down south
جنوب
  • Houses are more expensive down south.
    خانه‌ها در جنوب گران‌تر هستند.
[حرف اضافه]

down

/dɑʊn/

5 انتها امتداد

مترادف و متضاد across along
down someplace
انتهای چیزی
  • 1. He lives just down the street.
    1. او درست در انتهای خیابان زندگی می‌کند.
  • 2. Her office is down the hall on the right.
    2. دفتر او انتهای راهرو سمت راست است.
  • 3. They sailed the boat down the river.
    3. آنها قایق را در امتداد رودخانه حرکت دادند.
  • 4. We drove down the highway as far as Cape May.
    4. ما تا انتهای بزرگراه و تا فاصله "کیپ می" رانندگی کردیم.

6 پایین

down something/someplace
پایین چیزی/جایی
  • 1. Tears ran down her face.
    1. اشک از چهره او فرو ریخت [به پایین جاری شد].
  • 2. The stone rolled down the hill.
    2. سنگ به سمت پایین تپه قل غلتید.
[اسم]

down

/dɑʊn/
غیرقابل شمارش

7 موی لخت

  • 1.The baby's head was covered in black down.
    1. سر بچه پوشیده از موی سیاه لَخت بود.

8 پر صاف و نرم (پرندگان)

معادل ها در دیکشنری فارسی: کرک
  • 1.The baby penguins' woolly down is essential in the Antarctic winter.
    1. پر صاف و پشمی بچه پنگوئن در زمستان قطب جنوبی حیاتی است.
  • 2.The duck down was collected from the breast feathers of the female duck.
    2. آن پر صاف اردک، از پرهای سینه اردک ماده برداشته شده بود.

9 (یکی از چهار) فرصت جلو بردن توپ (به فاصله 10 یارد)

[صفت]

down

/dɑʊn/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: downer] [حالت عالی: downest]

10 غمگین پکر، افسرده

معادل ها در دیکشنری فارسی: افسرده‌خاطر
informal
to feel/be down
غمگین بودن
  • 1. I've been a bit down this week.
    1. این هفته کمی غمگین بوده‌ام.
  • 2. She's been really down since her husband died.
    2. از وقتی که شوهرش فوت کرد، او خیلی غمگین بوده است.

11 از کار افتاده (رایانه و اینترنت)

معادل ها در دیکشنری فارسی: ازکارافتاده
to be down
از کار افتادن
  • 1. I can’t get that information right now because the system is down.
    1. در حال حاضر نمی‌توانم به آن اطلاعات دسترسی پیدا کنم زیرا سیستم از کار افتاده است.
  • 2. The network was down all morning.
    2. شبکه تمام صبح از کار افتاده بود.

12 کاهش یافته نزول کرده

to be down
کاهش یافتن/نزول کردن
  • 1. Prices are down.
    1. قیمت‌ها کاهش یافته‌اند.
  • 2. The stock market is down.
    2. بازار سهام نزول کرده است.
[فعل]

to down

/dɑʊn/
فعل گذرا
[گذشته: downed] [گذشته: downed] [گذشته کامل: downed]

13 سریع نوشیدن سریع خوردن

to down something
چیزی را سریع نوشیدن/خوردن
  • 1. He downed an ale and ordered another.
    1. او سریع یک لیوان آبجو نوشید و یکی دیگر سفارش داد.
  • 2. We downed our coffees and left.
    2. ما قهوه‌هایمان را سریع نوشیدیم و رفتیم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان