1 . همه جا
[ضمیر]

everywhere

/ˈev.riːˌwer/
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 همه جا هر جا

معادل ها در دیکشنری فارسی: همه جا هر جا
مترادف و متضاد all around all over nowhere
  • 1.Everywhere I look I see things that remind me of Brendan.
    1. به هر جا که نگاه می‌کنم چیزهایی را می‌بینم که من را یاد "برندن" می‌اندازند.
  • 2.I looked everywhere for my keys.
    2. من همه‌جا به دنبال کلیدهایم گشتم.
  • 3.We had to stay in a hotel outside the town as everywhere else was fully booked.
    3. ما مجبور شدیم در هتلی خارج از شهر بمانیم چون همه جاهای دیگر از قبل رزرو شده بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان