خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . همه جا
[ضمیر]
everywhere
/ˈev.riːˌwer/
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
همه جا
هر جا
معادل ها در دیکشنری فارسی:
همه جا
هر جا
مترادف و متضاد
all around
all over
nowhere
1.Everywhere I look I see things that remind me of Brendan.
1. به هر جا که نگاه میکنم چیزهایی را میبینم که من را یاد "برندن" میاندازند.
2.I looked everywhere for my keys.
2. من همهجا به دنبال کلیدهایم گشتم.
3.We had to stay in a hotel outside the town as everywhere else was fully booked.
3. ما مجبور شدیم در هتلی خارج از شهر بمانیم چون همه جاهای دیگر از قبل رزرو شده بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
everything grows dark
everything
everyplace
everyone is allowed to bring some goods into the country without paying any duty.
everyone
evict
eviction
evidence
evident
evidently
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان