Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . همهچیز
2 . اوضاع
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[ضمیر]
everything
/ˈev.riːˌθɪŋ/
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
همهچیز
معادل ها در دیکشنری فارسی:
هر چیز
همه چیز
هرچه
مترادف و متضاد
all things
each item
nothing
1.Is everything all right, Angela?
1. همهچیز رو به راه است "آنجلا"؟
2.Money isn't everything.
2. پول همهچیز [مهمترین چیز] نیست.
3.She seemed to have everything—looks, money, intelligence.
3. بهنظر میرسید که او همهچیز دارد؛ قیافه، پول، هوش.
4.The thieves took everything.
4. دزدها همهچیز را بردند.
5.When we confronted him, he denied everything.
5. وقتی که با او روبهرو شدیم، او همهچیز را انکار کرد.
6.You can't blame him for everything.
6. نمیتوانی او را بابت همهچیز سرزنش کنی.
everything else
تمام چیزهای دیگر/ بقیه چیزها
1. Take this bag, and leave everything else to me.
1. این کیف را بگیر و بقیه چیزها را به من بسپار.
2. The fish wasn't very fresh, but everything else tasted good.
2. ماهی زیاد تازه نبود، اما بقیه چیزها مزه بسیار خوبی داشت.
to mean everything to somebody
برای کسی همهچیز [مهمترین چیز] بودن
My family means everything to me.
خانوادهام همهچیز من هستند [برای من خانوادهام مهمترین چیز هستند].
2
اوضاع
وضعیت، زندگی (بهطور کلی)
مترادف و متضاد
current situation
life in general
1.“How's everything with you?” “Fine, thanks.”
1. «اوضاعت چطور است؟» «خوب، ممنون.»
2.Everything in the capital is now quiet.
2. وضعیت [اوضاع] در پایتخت الان آرام است.
تصاویر
کلمات نزدیک
everyplace
everyone is allowed to bring some goods into the country without paying any duty.
everyone
everyday
everybody
everything grows dark
everywhere
evict
eviction
evidence
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان