خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بیرون کردن
[فعل]
to evict
/ɪˈvɪkt/
فعل گذرا
[گذشته: evicted]
[گذشته: evicted]
[گذشته کامل: evicted]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
بیرون کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بیرون کردن
1.Police had to evict demonstrators from the building.
1. پلیس مجبور شد معترضین را از ساختمان بیرون کند.
2.They were evicted for not paying the rent.
2. آنها به خاطر نپرداختن اجاره (از خانه) بیرون شدند.
تصاویر
کلمات نزدیک
everywhere
everything grows dark
everything
everyplace
everyone is allowed to bring some goods into the country without paying any duty.
eviction
evidence
evident
evidently
evil
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان