1 . آزمون
[اسم]

exam

/ɪgˈzæm/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 آزمون امتحان

معادل ها در دیکشنری فارسی: آزمون امتحان امتحانی تست
مترادف و متضاد examination paper quiz test
to take/do/sit an exam
امتحان دادن/در امتحان شرکت کردن/دادن
  • How many pupils are taking the chemistry exam this year?
    امسال چند دانش ‌آموز در آزمون شیمی شرکت می‌کنند؟
to pass an exam
در یک امتحان قبول شدن
  • Did you pass your final exam?
    آیا در امتحان نهایی قبول شدی؟
to fail an exam
امتحان افتادن
  • I failed my physics exam, but I passed chemistry.
    من امتحان فیزیکم را افتادم، اما شیمی را پاس کردم.
to do well/badly in/on an exam
امتحان خوب/بد دادن [عملکرد خوب/بد داشتن در امتحانات]
  • Maria always did well in her exams at school.
    "ماریا" همیشه در مدرسه امتحاناتش را خوب می‌داد.
to study for an exam
برای امتحان درس خواندن
  • She has to study for her exams.
    او باید برای امتحاناتش درس بخواند.
an oral/written/chemistry/French... exam
امتحان شفاهی/کتبی/شیمی/فرانسه و...
  • I have my French oral exams next week.
    من هفته آینده امتحانات شفاهی زبان فرانسه دارم.
an exam paper
برگه امتحانی
  • I’ve still got dozens of exam papers to mark.
    من هنوز چندین برگه امتحانی دارم که باید تصحیح کنم.
exam results
نتایج آزمون
  • The school achieves consistently good exam results.
    مدرسه همیشه نتایج آزمون خوبی کسب می‌کند.
exam marks
نمرات آزمون
  • Pupils were divided into classes with a similar range of ability, based on their previous exam marks.
    دانش‌آموزها به کلاس‌هایی با توانایی مشابه، بر اساس نمرات آزمون‌های قبلی‌شان تقسیم‌بندی شدند.
[عبارات مرتبط]
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان