خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . احساس
2 . عقیده
[اسم]
feeling
/ˈfiː.lɪŋ/
قابل شمارش
1
احساس
حس
معادل ها در دیکشنری فارسی:
احساس
مترادف و متضاد
feel
sensation
sense
touch
1.I've got this odd feeling in my stomach.
1. حس عجیبی درون شکمم دارم.
a feeling of hunger/excitement/sadness...
احساس گرسنگی/هیجان/ناراحتی و...
feeling of something
احساس چیزی
He suddenly had the feeling of being followed.
او ناگهان احساس کرد که دارد تعقیب میشود.
feeling that…
احساس اینکه ...
I got the feeling that he didn't like me much.
این احساس را داشتم که او خیلی از من خوشش نمیآید.
to have feelings for somebody
احساسی به کسی داشتن
I have no feelings for her.
هیچ احساسی به او ندارم.
to hurt somebody's feelings
احساسات کسی را جریحهدار کردن
I didn't mean to hurt your feelings.
نمیخواستم احساساتت را جریحهدار کنم [ناراحتت کنم].
2
عقیده
نظر
مترادف و متضاد
idea
impression
perception
1.Tell me about your feelings.
1. از عقایدت برایم بگو.
feeling about/on something
نظر درباره چیزی
What's your feeling about this?
نظرت درباره این چیست؟
تصاویر
کلمات نزدیک
feelgood factor
feel-good factor
feel-good
feel up to
feel sorry for someone
feign
feint
feisty
feldspar
felicia
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان