Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . نامزد (مذکر)
[اسم]
fiancé
/ˌfiːɑːnˈseɪ/
قابل شمارش
1
نامزد (مذکر)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
نامزد
1.Linda and her fiancé were there.
1. "لیندا" و نامزدش آنجا بودند.
تصاویر
کلمات نزدیک
fewer
few and far between
few
feverish
fevered
fiancée
fiasco
fiat
fib
fiber
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان