خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . باز داشتن
[فعل]
to impede
/ɪmˈpiːd/
فعل گذرا
[گذشته: impeded]
[گذشته: impeded]
[گذشته کامل: impeded]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
باز داشتن
جلوگیری کردن، به تاخیر انداختن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
باز داشتن
مانع شدن
مترادف و متضاد
block
hamper
hinder
interfere
1.Work on the building was impeded by severe weather.
1. کار روی ساختمان به خاطر آب و هوای نامساعد با تاخیر مواجه شد.
تصاویر
کلمات نزدیک
impecunious
impeccable
impeachment
impeach
impatiently
impediment
impel
impending
impenetrable
imperative
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان