Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . نسبت دادن
[فعل]
to impute
/ɪmˈpjut/
فعل گذرا
[گذشته: imputed]
[گذشته: imputed]
[گذشته کامل: imputed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
نسبت دادن
مترادف و متضاد
ascribe
attribute
relate
1.People impute great cleverness to cats.
1. مردم زیرکی زیادی را به گربه ها نسبت می دهند.
2.the crimes imputed to Richard.
2. جنایات به "ریچارد" نسبت داده شدند.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
imputation
imputable
impurity
impureness
impure
imputrescible
in
in a bad mood
in a bad way
in a beastly manner
کلمات نزدیک
impurity
impure
impunity
impulsively
impulsive
in
in a big way
in a bit of a state
in a few words
in a fit of pique
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان