1 . تزریق
[اسم]

injection

/ɪnˈdʒekʃn/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تزریق آمپول

معادل ها در دیکشنری فارسی: آمپول تزریق سوزن
مترادف و متضاد shot
  • 1.Daily insulin injections are necessary for some diabetics.
    1. تزریق روزانه انسولین برای برخی از بیماران دیابتی ضروری است.
  • 2.He was treated with penicillin injections.
    2. او با آمپول‌های پنی‌سیلین درمان شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان