خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . پیاز
[اسم]
onion
/ˈʌnjən/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
پیاز
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پیاز
1.Fry the onion and garlic for about two minutes.
1. پیاز و سیر را حدود دو دقیقه سرخ کن.
2.I always cry when I'm chopping onions.
2. من همیشه موقع خرد کردن پیاز گریهام میگیرد.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
ongoing
one time
one thousand thousand
one thousand million
one thousand
online
only
onset
on-stage
onward
کلمات نزدیک
ongoing
oneself
onerous
oneness
one-woman
onion ring
online
online community
onlooker
only
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان