خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . نظارت کردن
[فعل]
to oversee
/ˌoʊvərˈsiː/
فعل گذرا
[گذشته: oversaw]
[گذشته: oversaw]
[گذشته کامل: overseen]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
نظارت کردن
سرپرستی کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
نظارت کردن
مترادف و متضاد
supervise
1.United Nations observers oversaw the elections.
1. ناظرین سازمان ملل بر انتخابات نظارت کردند.
تصاویر
کلمات نزدیک
overseas
overrun
overrule
overriding
override
overshadow
overshoot
oversight
oversimplification
oversized
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان