1 . افراطی 2 . بنیادی 3 . تندرو
[صفت]

radical

/ˈrædəkəl/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more radical] [حالت عالی: most radical]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 افراطی تندرو، افراط‌گرایانه

معادل ها در دیکشنری فارسی: افراطی رادیکال افراط‌گرا
مترادف و متضاد basic extreme fundamental revolutionary conservative moderate reactionary
radical view/idea...
عقیده/ایده و... افراطی
  • We observed that the interest in radical views is beginning to subside.
    مشاهده کردیم که علاقه به عقاید افراطی روبه‌افول است.
to be a radical person
فردی تندرو بودن
  • Because Richard was a radical man, the Conservative Party would not accept him as a candidate.
    چون "ریچارد" فردی تندرو بود، حزب محافظه‌کار او را به‌عنوان نامزد نمی‌پذیرفت.

2 بنیادی اساسی

معادل ها در دیکشنری فارسی: ریشه‌ای
مترادف و متضاد major serious superficial
radical reform/change/fault ...
اصلاح/تغییر/نقیصه و... بنیادی [اساسی]
  • 1. demands for radical reform of the law
    1. تقاضاهایی برای اصلاحات اساسی قانون
  • 2. the need for radical changes in education
    2. نیاز به تغییرات بنیادی در آموزش‌وپرورش
  • 3. The tendency to be vicious and cruel is a radical fault.
    3. گرایش به شرارت و قساوت، نقیصه‌ای بنیادی است.
[اسم]

radical

/ˈrædəkəl/
قابل شمارش

3 تندرو افراط‌گرا، رادیکال

معادل ها در دیکشنری فارسی: افراط‌گرا متعصب
مترادف و متضاد extremist fanatic revolutionary conservative moderate reactionary
  • 1.He acts like a radical.
    1. او مانند یک تندرو رفتار می‌کند.
  • 2.radicals on the left wing
    2. تندروهای حزب چپ
[عبارات مرتبط]
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان