Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . دفع کردن
2 . منزجر کردن
3 . رد کردن
[فعل]
to repel
/rɪˈpel/
فعل گذرا
[گذشته: repelled]
[گذشته: repelled]
[گذشته کامل: repelled]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
دفع کردن
به عقب راندن، دور کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
دفع کردن
1.Like poles repel each other.
1. قطبهای مشابه (آهنربا) یکدیگر را دفع میکنند.
to repel an attack
حملهای را دفع کردن
a cream that repels insects
کرمی که حشرات را دور میکند
2
منزجر کردن
مشمئز کردن
مترادف و متضاد
disgust
repulse
1.The smell repelled him.
1. (آن) بو او را مشمئز کرد.
3
رد کردن
نپذیرفتن
تصاویر
کلمات نزدیک
repeatedly
repeated
repeatable
repeat
repeal
repellent
repent
repentance
repentant
repercussion
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان