1 . دفع کردن 2 . منزجر کردن 3 . رد کردن
[فعل]

to repel

/rɪˈpel/
فعل گذرا
[گذشته: repelled] [گذشته: repelled] [گذشته کامل: repelled]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 دفع کردن به عقب راندن، دور کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: دفع کردن
  • 1.Like poles repel each other.
    1. قطب‌های مشابه (آهنربا) یکدیگر را دفع می‌کنند.
to repel an attack
حمله‌ای را دفع کردن
a cream that repels insects
کرمی که حشرات را دور می‌کند

2 منزجر کردن مشمئز کردن

مترادف و متضاد disgust repulse
  • 1.The smell repelled him.
    1. (آن) بو او را مشمئز کرد.

3 رد کردن نپذیرفتن

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان