1 . ردیف 2 . جنجال 3 . پارو زدن 4 . جر و بحث کردن 5 . با قایق پارویی (کسی را به جایی) بردن
[اسم]

row

/roʊ/
قابل شمارش

1 ردیف

معادل ها در دیکشنری فارسی: رج رده ردیف صف قطار
مترادف و متضاد line tier
a row of somebody/something
یک ردیف کسی/چیزی
  • a row of chairs
    یک ردیف صندلی
in a row
ردیفی
  • We sat in a row at the back of the room.
    ما در انتهای اتاق در یک ردیف نشستیم.

2 جنجال جر و بحث، مرافعه

مترادف و متضاد argument quarrel squabble agreement reconciliation
row about/over something
جنجال درباره/بر سر چیزی
  • A row has broken out over education.
    یک جنجال بر سر تحصیلات به راه افتاده است.
have a row with somebody
با کسی دعوا و مرافعه کردن
  • He had a row with his son.
    او با پسرش دعوا و مرافعه کرد.
[فعل]

to row

/roʊ/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: rowed] [گذشته: rowed] [گذشته کامل: rowed]

3 پارو زدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: پارو زدن
مترادف و متضاد paddle
  • 1.We rowed to the other side of the lake.
    1. ما تا سمت دیگر دریاچه پارو زدیم.
to row a boat
پارو زدن
  • Grace rowed the boat out to sea again.
    "گریس" دوباره قایق را [با پارو زدن] به سمت دریا برد.

4 جر و بحث کردن جنگ و دعوا کردن، آشوب به پا کردن

مترادف و متضاد argue quarrel squabble
  • 1.Mike and Sue are always rowing.
    1. "مایک" و "سو" همیشه در حال جر و بحث کردن هستند.
to row with somebody (about somebody/something)
با کسی جر و بحث کردن (درباره کسی/چیزی)
  • She had rowed with her parents about her boyfriend.
    او با پدر و مادرش درباره دوست پسرش جر و بحث کرد.

5 با قایق پارویی (کسی را به جایی) بردن

to row somebody (+ adv./prep.)
کسی را با قایق (جایی/به سمتی) بردن
  • The fisherman rowed us back to the shore.
    ماهیگیر ما را با قایق به ساحل برگرداند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان