خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بند آوردن (خون، آب و ...)
[فعل]
to stanch
/stænʧ/
فعل گذرا
[گذشته: stanched]
[گذشته: stanched]
[گذشته کامل: stanched]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
بند آوردن (خون، آب و ...)
متوقف کردن
مترادف و متضاد
stop
1.he staunched the blood with whatever came to hand.
1. او خون را بند آورد با هر چیزی که دم دست بود.
2.to stanch the flow of money
2. متوقف کردن گردش پول
تصاویر
کلمات نزدیک
stance
stan
stampede
stamp-pad
stamp out
stand
stand around
stand aside
stand back
stand by
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان