خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . طلسم
[اسم]
talisman
/ˈtælɪsmən/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
طلسم
تعویذ
معادل ها در دیکشنری فارسی:
طلسم
مترادف و متضاد
charm
1.The soldier's mother gave him a talisman to protect him from harm.
1. مادر آن سرباز به او طلسمی داد تا او را از آسیب حفظ نگه دارد.
تصاویر
کلمات نزدیک
talentless
talented
talent scout
talent contest
talent
talk
talk a blue streak
talk about a
talk back
talk into
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان