خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . همیشگی
[صفت]
usual
/ˈjuː.ʒu.əl/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more usual]
[حالت عالی: most usual]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
همیشگی
معمول
معادل ها در دیکشنری فارسی:
استاندارد
معمول
عادی
مالوف
مترادف و متضاد
customary
habitual
normal
strange
unusual
1.I went to bed at my usual time.
1. در زمان همیشگیام به تخت رفتم.
2.There was more rain than usual this summer in the mountain areas.
2. این تابستان در مناطق کوهستانی بیش از [حد] معمول باران بارید.
3.You'll find the box in its usual place.
3. جعبه را در جای معمولش پیدا خواهی کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
uss
usn
usherette
usher in
usher
usually
usurer
usurp
usurpation
usurped
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان