خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . متصدی پارک خودرو
2 . متصدی شستن لباس میهمانان (هتل و ...)
3 . پیشخدمتی کردن
4 . تمیز کردن خودرو (به ویژه داخل)
[اسم]
valet
/ˈvæleɪ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
متصدی پارک خودرو
متصدی (پارکینگ)
1.He handed his keys to the parking valet.
1. او کلیدهای (خودروی) خود را به متصدی پارکینگ داد.
2
متصدی شستن لباس میهمانان (هتل و ...)
متصدی لباسشویی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پیشخدمت مخصوص
[فعل]
to valet
/ˈvæleɪ/
فعل گذرا
[گذشته: valeted]
[گذشته: valeted]
[گذشته کامل: valeted]
صرف فعل
3
پیشخدمتی کردن
خدمتکار کسی بودن
1.One evening when I was valeting him, Mr Charles told me he had met my father.
1. یک شب که داشتم پیشخدمتی او را میکردم، آقای "چارلز" به من گفت که پدرم را دیده بود.
4
تمیز کردن خودرو (به ویژه داخل)
1.Try not to spill anything on the seat—I just had the thing valeted.
1. سعی کن چیزی روی صندلی نریزی؛ تازه آن را دادم تمیز کردند.
تصاویر
کلمات نزدیک
valerie
valerian
valentine’s day
valentine's day
valentine
valiant
valiantly
valid
validate
validation
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان